زبانحال حضرت سکینه سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز کبوتری که به شوق تو بال در خون زد به بام عشق تو گسترده بال و پر برخیز چو من به حسرت یک چشم بوسه بر قدمت نشـسـته در ره تو خاک رهگذر برخیز رسیده زائـر دلخـستهای ز غـربت راه که مانده از سفری سرخ دربه در، برخیز شـبانههای شـب شـام را دلـم طـی کـرد به هُرم چلّه نشـستم در این سفر برخیز کنون که خون دلم سرخ همچو لالهٔ دشت به چهره میچکد از چشمهای تر برخیز یه یک اشاره بگویم: قسم به حرمت عشق سکـیـنه آمـده از راه، ای پـدر! بـرخـیز |